[ و جابر پسر عبد اللّه انصارى را فرمود : ] جابر دنیا به چهار چیز برپاست : دانایى که دانش خود را به کار برد ، و نادانى که از آموختن سرباز نزند و بخشنده‏اى که در بخشش خود بخل نکند ، و درویشى که آخرت خویش را به دنیاى خود نفروشد . پس اگر دانشمند دانش خود را تباه سازد نادان به آموختن نپردازد ، و اگر توانگر در بخشش خویش بخل ورزد درویش آخرتش را به دنیا در بازد . جابر آن که نعمت خدا بر او بسیار بود نیاز مردمان بدو بسیار بود . پس هر که در آن نعمتها براى خدا کار کند خدا نعمتها را براى وى پایدار کند . و آن که آن را چنانکه واجب است به مصرف نرساند ، نعمت او را ببرد و نیست گرداند . [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 91 مهر 16 , ساعت 11:41 صبح

در تلاطم آرام بخش اروند ...در آرزوی علقمه ...

ساعت 12 روز پنجشنبه ...و ما در انتظار خروش اروندیم .در این سفر قسمت این است که در سکوت سپری کنم و راوی نیست ،اما اینجا خود روایتگری میکند . جمله ی زیبایی به یادم افتاد :هر کس می خواهد به امام زمانش برسد باید خود را به آب و آتش بزند ،و در ان شب در اروند هم اب بود و هم اتش ...

اقا جون ،می دونم که تا حالا خودم رو برای شما به اب و اتیش نزدم ،اما خودتون خوب از دل من خبر دارید . می دونید با اینکه روسیاهم و باv گناه کمرم رو خم کرده اما شما رو دوست دارم و از شما جز خودتان را نمی خواهم .

منو فرستادید کربلا ،پیش شش گوشه ارباب بی کفن ،اما کربلای بدون شما کربلا نمی شه ،می رم جمکران امh شما رو نمی بینم صفایی نداره .

اقاجون به یاد شهدای اروند که می افتم ،به یاد علمدار کربلا می افتم ،عباس برای حسین خود را به اب و اتش زد و عباس گونه ها برای شما .اگر یاران اسمانی تو الان بودند ،شما می آمدی و این تنهاخجالت و شرمندگی برای من داره که این همه سال از عمرم می گذره و هنوز نیامدید ...

اطراف اروند نیزار ها خشک و اب ان مرداب شده .به گمان من نیزار ها از بی ابی آن ابی که که ازچشمان یارانش در نیمه های شب از خوف خدا روان بود  خشکیده .از انبوه گناهانی که از روی آن پل های متحرک با پاهای گنه کار من عبور کرده دیگر ابی جاری نیست جز ابی کثیف و سیاه رنگ  به رنگ گناهان کوله بارم ...در تلاطم ارامبخش اروند



لیست کل یادداشت های این وبلاگ